یک سؤال

بسم الله



مدتی است که یک سؤال، در ذهنم متولد شده و رشد می کند. اینکه می گویم سؤال، برای این است که قصد القای نظر یا طعنه و کنایه یا استفهام انکاری ندارم. این سؤال، واقعاً برایم مطرح شده است؛ و هر روز که می گذرد و هر اتفاق جدیدی که می افتد، بیش از پیش جان می گیرد و در ذهنم جولان می دهد.


می خواهم بدانم، واقعاً اسلام چیست. آیا شریعتی است که حکومت ایران بر مبنایش عمل می کند؟ آن شناختی که من از اسلام داشتم و بر آن مبنا به اسلام عشق می ورزیدم، خیلی متفاوت از آن چیزی است که امروز می بینم. می دانی، تا پیش از این، می گفتم که دارند اشتباه می کنند. سخن امام علی(ع) را می دیدم که زیرپا می گذارند و احکام واضح اسلام را به نام برخی احکام دیگر نقض می کنند؛ اما می گفتم که اینها اسلام نیست. توجیه می کردم دیگر؛ می گفتم که اینها به اسلام واقعی عمل نمی کنند و باید حساب این کارها را از اسلام جدا کرد.


اما این روزها دیگر این توجیه برایم سخت است. عملکردهایی را می بینم که به دستور یک روحانی انجام می شود، بسیاری از روحانیون هم تایید می کنند یا لااقل سکوت. هرچند برخی هم هستند، البته بلندپایه، که زبان به انتقاد می گشایند و اعتراض می کنند؛ اما توده روحانیون را که می بینی چنین نیستند. خیلی از دوستان مؤمن و مذهبی ام، با حرارت و شور، از آن دفاع می کنند و «اسلام»ـش می خوانند. حاضرند برایش جان بدهند و بخاطرش منتظر اجر و ثواب اند. خودم دیده ام جوان های به اصطلاح حزب اللهی را، که با قصد قربت و به نیت خدمت، باطوم دست می گیرند و زن و مرد و کودک را می زنند و مجروح می کنند. و بارها شنیده ام که بازجوها، نام رهبر را با احترام می برند، به خاطر آنکه «ولی» اش می دانند و نایب امام زمان(عج)، اما به مراجع تقلید، ناسزا می گویند. اسیران شان را شکنجه می کنند - تا آنجا که برخی زیر شکنجه کشته می شوند - اما مواظبند که چشم شان به نامحرم نیفتد.


می دانم که دوستان مذهبی ام، برای این اتفاقات توجیهاتی دارند و قطعا از روی ظلم نیست که حمایت می کنند. و همین است که هرروز، شعله این سؤال را در ذهنم پرفروغ تر می کند که شاید اسلام، واقعا همین است. می دانی، هرچقدر هم که مؤمن باشی و حدیث خوانده باشی و با علما حشر و نشر داشته باشی و خودت را اسلام شناس بدانی، بالاخره زمانی می رسد که نمی توانی توجیه کنی. نمی توانی تکرار کنی و تکرار کنی که «اسلام این نیست، اینها به اسلام عمل نمی کنند».


این است که واقعا دچار تردید می شوی. تکلیف خودت را، بر حسب فطرت است یا هر چیز دیگری، با آنچه دارد اتفاق می افتد می دانی؛ اما کم کم شک می کنی که شاید این، همان «اسلام»ـی است که سال ها بدان افتخار می کردی و حالا، اگر از این اتفاقات و این عملکردها بیزاری، پس از «اسلام» بیزار شده ای. و پناه می بری بر خدا، و آرزو می کنی که کاش این، آن اسلامی که می شناختی نباشد.


نمی دانم جواب سؤالم چیست؛ اما دوست دارم - و عاشقانه دوست دارم - که پاسخ سؤالم «نه» باشد. که اسلام، همان چیزی باشد که می شناختم، نه آن چیزی که امروز اتّفاق می افتد و خیلی از مؤمن ها و مذهبی ها حمایتش می کنند.


نظرات 1 + ارسال نظر
سعید سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:40 ب.ظ

پاسخ دوستان و بحث های مربوطه را می توانید در وبلاگ «چنار» ببینید؛ chenaar.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد