طبع روان

پوریای عزیز، غزلی سرود و برایم فرستاد:


بر قلب زمان دست زمین می فشرد چنگ  /  گردیده دگر هرز و زند چرخ فلک لنگ
خورشید که چون کودک رو سرخ روان بود  /  چون مرده ی زردی است ز سقفی شده آونگ
مهتاب که شبگرد بد اندر طلب مهر  /  در سوگ رخ یار پریده ز رخش رنگ
این شور که حاصل شده از تلخی ایام / چون سرخی لعل است زخون جگر سنگ
آن به که بمانیم در این غمکده گمنام /  کاین جام بزرگ است ولی سخت دهان تنگ

پوریا جولانی؛ چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۸


در پاسخش و برای تجلیل از طبع روانش، غزلی در همان وزن و قافیه سرودم:


زان شعر که گفتی به صد آواز خوش آهنگ / بلبل شده مدهوش و ز وی کرده همی هنگ
صد رنگ پذیرد همه اشعار ز حافظ / لیک از غزل توست به قول و غزلش رنگ
سعدی که نماید همه جا زمزمه صلح / از رشک به شعر تو عیان کرده سر جنگ
عطار که سیمرغ به خورشید ادب تاخت / از شرم تو بال و پر خود بسته بسی تنگ
این شعر نبود و صنمی بود به صد ناز / شکلش همه مطبوع و زوایاش هماهنگ
باشد که ز شعر تو بسازند خلایق / صد نغمه و تصنیف و پلاکارد و نماهنگ
خاموش سعید از سخن نغز! که این مُلک / جولانگه شیر است و ز چایی بودش ننگ